دیروز
در مورد دیشب
سلام دوستان عزیز
لطفا بیاین ادامه ی مطلب
بازم یه سلام گرم به همه ی دوستان عزیز خسته نباشید ایشاالله حالتون خوب باشه.
دیروز رفتیم تبریز خونه ی داییم .مامانم صبح رفته بود و من و فائقه و النا اینا با هم رفتیم حدودا ساعت پنج بعد از ظهر از خونه در اومدیم و ساعت شش اینا به خونه ی داییم رسیدیم .النا جووونی هم تو راه خوابش برده بود رسیدنی بیدارش کردیم خلاصه رفتیم اونجا .النا جوونی ومن و مامانم تو خونه ی زنداییم اینا موندیم و فائقه و فاطمه(مامان النا)رفتن بیرون النا هم هی هی میگفت مامان؟ النا جووونی با نگار جون(دختر داییم)که شش ساله است بازی میکرد منم داشتم کمی از سفره ی افطاری که عاشق چیدنشم را میچیدم.بعد از اینکه چیدم رفتم تا منم با النا اینا همبازیشم.
رفتیم تو چادر نگار جووونی و النا اونجا کمی بازی کردبعد از اون فاطمه اینا رسیدن.کمی مونده به افطار بابام و داییم اینا رسیدن افطارمون رو باز کردیم بعد از خوردن افطار بازم رفتم پیش النا تو اتاق نگار بودم که گفتن پس لرزه شده
من خودم نفهمیدم مامان اینا تو حال بودن دیدن لوسترشون داره تکون میخوره من که چون خودم حس نکرده بودم زیاد نترسیم ولی بازم دیگه کمی استرس داره بعد از اون رفتیم چایی با باقلوا خوردیم.کمی نشستیم و بعد کم کم حاضر شدیم تا بریم و ساعت یک شب به خونمون رسیدیم.