دیروز
در مورد دیشب سلام دوستان عزیز لطفا بیاین ادامه ی مطلب بازم یه سلام گرم به همه ی دوستان عزیز خسته نباشید ایشاالله حالتون خوب باشه. دیروز رفتیم تبریز خونه ی داییم .مامانم صبح رفته بود و من و فائقه و النا اینا با هم رفتیم حدودا ساعت پنج بعد از ظهر از خونه در اومدیم و ساعت شش اینا به خونه ی داییم رسیدیم .النا جووونی هم تو راه خوابش برده بود رسیدنی بیدارش کردیم خلاصه رفتیم اونجا .النا جوونی ومن و مامانم تو خونه ی زنداییم اینا موندیم و فائقه و فاطمه(مامان النا)رفتن بیرون النا هم هی هی میگفت مامان؟ النا جووونی با نگار جون(دختر داییم)که شش ساله است بازی میکرد منم داشتم کمی از سفره ی افطاری که عاشق چیدنشم را&nb...